محمحد پارچینیمحمحد پارچینی، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

یکی یدونه اس محمد عزیز دردونه اس محمد

 

اس

صبح یه جمعه ی سرد و بارونی توی فصل زمستون خدای مهربون مسافری روکه نه ماه انتظارشو میکشیدیم از بهشتش برامون فرستاد با اومدن این فرشته ی کوجیک زمستونمون بهار شد یه بهار پر از شکوفه های رنگارنگ...

اسم این مهمون کوچولومونو گذاشتیم محمد ،زیباترین نام در عرصه ی گیتی......

تولدت هزار مرتبه مبارک ای مرد زمستونی....

 

عزیزم تولدت مبارک

خدایا شکر به خاطر همه ی نعمت های خوبت. چقدر احساس خوشبختی میکنم و چقدر امشب حالم خوبه امروز تولد محمدم بود پسر حبه نباتم دیگه ماشاالله داره یواش یواش مرد میشه امروز پسرم 4 ساله شد انگار همین دیروز بود که تاتی تاتی راه میرفت یادش بخیر وقتی دندون درآورد چقدر ذوق کردم ......وای پسرم لحظه به لحظه زندگیم قشنگه وقتی پیش تو بابایی باشم شما دوتا دوست داشتنی ترین آدمای دنیا هستید عزیزم امسال تولدت مصادف بود با شهادت امام مظلوم امام رضا علیه السلام به همین دلیل برات جشن نگرفتم اما بهت قول میدم با 2 یا 3 روز تاخیر تو ماه با شکوه ربیع حتما برات جشن میگیرم یه جشن پر از بادکنک های رنگارنگ یه کیک خوشمزه با کلی دسر و خوراکی البته امشب یه جشن کوچیک ...
14 دی 1392

اولین لالایی که برای محمد خوندم

وقتی به دنیا اومدی و تو رو با خودم بردم خونه شب اول از ترس تا صبح نتونستم بخوابم با بهت و حیرت  نگات  میکردم هنوز باورت نکرده بودم باور نکرده بودم که تو متعلق به من هستی باور نکرده بودم که مادر شدم  ترس تمام وجودم رو گرفته بود میترسیدم بخوابم و تو گریه کنی و من متوجه نشم یا اینکه تو خواب برات یه اتفاق بیفته با همه اضطرابم آروم بغلت کردم و شروع کردم باهات صحبت کنم اون شب تا طلوع سپیده باهات صحبت کردم برات از دنیایی گفتم که تازه پا بهش گذاشته بودی برات از مردی ها و نامردی ها گفتم برات از فرشته و اهریمن گفتم بهت گفتم هواستو جمع کن تو آسمونی هستی بپا یه وقت زمینی ها زمین نکشنت نه مهرشونو باور کن نه بی مهریاشونو هواستو جمع هول...
25 آذر 1392